ارسال
شده توسط سلمان فارسی در 89/11/20 12:28 صبح
نگاهی به روابط راکفلر ها و شاه ایران
بخش دوم: رابطة شاه با راکفلرها قبل از انقلاب اسلامی
الف: ارتباط تجاری و اقتصادی
بخش اعظم ثروت خانواده راکفلر از نفت به وجود آمده بود و بنابراین هنگامی که در سال 1951 [1330 شمسی] یک دولت ملی [با نخستوزیری مصدق] در ایران سرپرستی سازمان نسبتاً بزرگ نفتی کشور را که تا آن زمان مشترکاً زیر نظر ایران و انگلستان اداره میشد بر عهده گرفت این رویداد دست کم گرفته نشد.[7] کمپانیهای نفتی که منافع سهلالوصول خود در ایران را از دست رفته میدیدند دست به کار شدند و علاوه بر جلوگیری از فروش نفت ایران در بازارهای جهانی برای ایجاد فشار اقتصادی بیشتر دست به اقداماتی مثل خارج کردن گسترده ارز از کشور زدند. در داخل کشور هم تفرقه و چند دستگی زمینه را برای جولان بیگانگان در عرصه کشور آماده کرد و شرکتهای نفتی را که بیشترین ضرر از ملی شدن نفت متحمل شده بودند به فکر چاره انداخت. اگر چه خود شرکتهای نفتی هیچ گونه دستور پیش روی را صادر ننمودند ولی این نکته بر همگان روشن است که آنان تمام قدرت خود را برای فشار آوردن بر دولتهای خود به ویژه آمریکا به منظور نشان دادن واکنش به کار بردند.[8] در حقیقت این شرکتها پشتوانه اقتصادی کودتای 28 مرداد بودند. در دوره پس از کودتا که نقش آمریکا نسبت به دیگر کشورهای خارجی در ایران افزایش پیدا کرد طبیعی بود که بیشترین منافع نفتی هم نصیب شرکتهای این کشور شود. به همین خاطر در کنسرسیومی که بعد از کودتا به جای شرکت نفت ایران و انگلیس تشکیل شد و پای دیگر کشورها علاوه بر انگلیس را هم به نفت ایران باز کرد کمپانیهای نفتی آمریکایی خصوصاً شرکت اکسون راکفلرها حداکثر درصد و سود را نصیب خود کردند.[9] از لحظهای که شاه دوباره قدرت را در دست گرفت ارتباط تجاریاش با راکفلر[ها] رو به افزایش نهاد تا آن که در نهایت همه جانبه شد.[10] از جنبة دیگر در زمینة اقتصادی، چیس یکی از نخستین بانکهایی بود که در سالهای دهه 50 و 60 میلادی متوجه سودهایی شد که میتواند از دادوستد با ایران ببرد. در دهه 70 میلادی چیس یکی از بانکهای عمده خارجی در ایران بود، بانکدار شرکت ملی نفت ایران و خود شاه و در ضمن بستانکار عمده دولت بود. در 1974 که شاه سرمایهگذاریهای خارجی را در بانکهای کشور محدود ساخته بود به چیس اجازه داد یک مؤسسة مشترک به نام بانک بینالمللی ایران بگشاید که مقر آن در تهران بود. پس از 1975 که ایران بر اثر کسری بودجه ناشی از کاهش قیمت نفت درصدد وام گرفتن برآمد چیس از سوی ایران به عنوان بانک اداره کننده انتخاب شد تا کنسرسیوم وامدهندگان را جمعآوری کند. چیس سپرده هنگفتی در ایران داشت که در 1975 میگفتند بالغ بر 5/2 میلیارد دلار یا تقریباً هشت درصد مجموع سپردههای بانک است.[11] رابطة بین شاه و بانک چیس مانهاتان چنان نزدیک بود که بعدها در کشاکش و اختلاف دعاوی مالی مربوط به شاه در موافقتنامة الجزایر بین ایران و آمریکا گفته میشد: تنها کسانی که به راستی میدانستند سرمایهگذاری شاه در ایالات متحده به چه میزان و به چه صورتی بود افراد مسئول تارهای او در بانک چیس بودند که آنها هم حرفی نزدند.[12] در دورة پیش از انقلاب نام دیوید راکفلر و فعالیتهای اقتصادی او در ایران بر اثر یک اتفاق دیگر به طور محسوسی به چشم خورد که به آن اشاره میکنیم. در روز دوشنبه 7 اردیبهشت ماه سال 1349 روزنامه اطلاعات این تیتر را در صفحه اوّل خود زده بود که: برای بررسی امکانات سرمایهگذاری در ایران، راکفلر ولیلیانتال به اتفاق بزرگترین سرمایهگذاران آمریکا به تهران میآیند. در صفحه 13 همان روزنامه اضافه شده بود: در کنفرانس سرمایهگذاری آمریکا در ایران که روزهای 29 و 30 اردیبهشت ماه در هتل هیلتون ترتیب خواهد یافت 35 نفر از رؤسای کل شرکتهای بزرگ آمریکایی که مجموعاً تولیدات سالیانة آنها بالغ بر 25 میلیارد دلار میشود شرکت خواهند جست.[13] به نوشته مطبوعات برخی از این سرمایهداران در هر دقیقه ده هزار دلار درآمد داشتند.[14] این سرمایهداران از جمله خود دیوید راکفلر به ایران آمدند و در یک سمینار شش روزه شرکت کردند و پس از آن نیز همراه با خانوادههایشان به حضور شاه رسیدند.[15] این واقعه موجی از اعتراضات را میان انقلابیون در پی داشت. از جمله شهید آیتالله سیدمحمدرضا سعیدی در تاریخ 18 اردیبهشت 1349 در مسجد موسیبن جعفر(ع) خیابان غیاثی بیان داشت: پست مانیل حسّاس است و گفتنیها زیاد است ولی چه کنیم؟ با این جمعیت کم مجبوریم نفسها را در سینه حبس کنیم. مثلاً یکی از این گفتنیها که این روزها سر و صدای آن همه مملکت را پر کرده و جراید هم نوشتهاند این است که قرار است 35 نفر از آمریکاییان به ایران آمده و در این مملکت سرمایهگذاری کنند. آیا میدانید استعمارگران و یارانشان چه تصمیمهایی دارند و چه ظلمهایی خواهند کرد؟[16] به دنبال این سخنرانی و دیگر اقداماتی که شهید سعیدی برای اعتراض به ورود سرمایهداران آمریکایی کرد در 11 خرداد همان سال دستگیر و در 20 خرداد توسط ساواک به شهادت رسید.[17] علاوه بر واکنشهای د اخلی و خارجی به قتل شهید سعیدی، امام خمینی(ره) هم در بیانیهای به تاریخ 20 تیر 1349 بیان کردند: ... این خوان یغما که مدتهاست مورد هجوم چپی و راستی قرار گرفته و گاهی با صراحت تقسیم گردیده اکنون با عناوین دیگر با کمال عوامفریبی نقشهکشی شده و مورد تقسیم قرار گرفته است. از طرفی کارشناسان چپی که مقصود آنها اسارت شرق و ملل اسلامی است به اسم تأسیس کارخانه ذوب آهن[18] (که نفع آن برای استعمار و کسب وجهه دستگاه جبار بیش از نفعی است که به ملت میرسد) و از طرف دیگر کارشناسان و سرمایهد اران بزرگ آمریکا به اسم عظیمترین سرمایهگذاری خارجی برای اسارت این ملت مظلوم به ایران هجوم نمودهاند. سرمایهدارانی که بنا به نوشته بعضی از روزنامهها هر لحظه از عمرشان دهها هزار دلار قیمت دارد، باید دید برای چه منظور در تهران اجتماع میکنند؟ آیا برای غمخواری و انساندوستی است؟! کسانی که دنیا را به خاک و خون کشیدهاند و دهها هزار انسان را برای شهوات به زیر خاک کردهاند در اینجا دوست صمیمی ما هستند یا نفوذ دولت ایران و عمت شاه موجب این امر است؟! (این را هم همه میدانند) یا سودجویی سیاسی و اقتصادی با دامنة وسیع آن که پایگاهش ایران و سایر ممالک اسلامی و دیگر ممالک شرقی است از یک طرف و خودباختگی دستگاه ننگین ایران در مقابل استعمار چپ و راست از طرف دیگر موجب این بدبختیهاست؟!... اکنون راه را برای مصیبت بزرگتری باز کردهاند و ملت را به اسارت سرمایهداران میخواهند درآورند... اینجانب اعلام میکنم هر قراردادی که با سرمایهداران آمریکا و دیگر مستعمرین بسته شود مخالف خواست ملت و مخالف احکام اسلام است.[19] همچنین در بیانیهای که به نام حوزة علمیة قم در این رابطه صادر شد آمده بود: ملت ایران، جامعة روحانیت در این لحظات حساس برحسب وظیفه اسلامی شما را به این خطر بزرگ توجه میدهد و عواقب وخیم و شوم این دسیسه شاه را برای شما گوشزد مینماید. باشد که به پاخیزید و جلوی خطر را بگیرید.... ملت ایران، حاضر نشوید راکفلری که دیروز ملتهای آمریکای لاتین با تظاهرات شدید از آمریکای لاتین بیرونش کردند امروز با استقبال گرمی وارد ایران شود... ملت ایران، شما بودید که در مقابل انحصار تنباکو برپاخاستید و کاخ استبداد شاه وقت و امپریالیسم بریتانیا را به لرزه درآوردید. به پاخیزید و جلوی این جنایت که انحصار کلیة منابع طبیعی و اقتصادی را دربردارد بگیرید.[20] از دیگر مبارزان، عزت شاهی هم در خاطرات خود میگوید: در اواخر فروردین 49 شنیدیم که تعدادی از سرمایهداران آمریکایی از جمله [دیوید] راکفلر میخواهند به ایران بیایند... گروه ما هم تصمیم گرفت که در همراهی با این مخالفتها بیانیهای صادر کند. قرار بر این شد که نام و امضای چهرههای سرشناس پای این بیانیه باشد. به عبارتی چون این کار م خالفت علنی بود اگر ما دستگیر میشدیم تنها عنوان موزع و پخش کنندة بیانیه را داشتیم و امضاءکنندگان خود پاسخگو بودند. به دنبال چند نفری از سرشناسان سیاسی مانند اللهیار صالح رفتیم که نپذیرفتند. داریوش فروهر هم مشروط به این که بیانیه به نام حزب ملت ایران باشد پذیرفت که شرط مقبولی نبود. لذا طرح ما شکست خورد و آیتالله سعیدی گفت خود به تنهایی اعلامیهای صادر میکند... به هر روی ما اعلامیههای تند آیتالله سعیدی را پخش کردیم. تبعات پخش اعلامیه دامن ما را گرفت.[21] که در واقع آغاز فرارها و مخفی شدنهای متوالی عزت شاهی شد.
ب: رابطه شخصی و دوستانه
چون همان طور که در ابتدا گفتیم بنای ما در این بخش براساس اختصار است در اینجا به بازگویی سخنان یک نویسندة انگلیسی بسنده میکنیم: در میان اشخاص بیتاج و تخت نلسون راکفلر یکی از کسانی بود که شاه از مصاحبت او خشنود میشد. این مسأله قابل درک بود زیرا نلسون راکفلر بیش از هر کس شبیه به یک شاه بود. یکی از زندگینامههایش او را امپراتور راکفلر نامیده بود. او نیز دربار خودش را داشت که در شهر نیویورک و آلبانی آمریکا و اتحادیههای کارگری گسترده بود. راکفلر نیز مانند شاه افکار دور و دراز در سر داشت. هر دو آنها بیاندازه در مورد کشورهایشان و خودشان بلندپرواز بودند. هر دو زنهایشان را طلاق داده و مجدداً ازدواج کرده بودند و به زنان جوان و زیبا علاقه داشتند. هیچ یک دوستان صمیمی نداشتند ولی هر دو هنری کیسینجر را میستودند. شاه و راکفلر هر دو گاهگاه کتابهایی در تعریف و تمجید از خودشان انتشار میدادند که در ظاهر به قلم خودشان بود ولی در باطن یک یا چند نویسندة مزدور برایشان مینوشتند. هر دو بنیادهای عظیم خانوادگی داشتند هر چند بنیاد پهلوی بیش از بنیاد راکفلر انتقادهای تند و تیز برمیانگیخت. هر دو علائق خانوادگی محکم داشتند. تفاوت عمده میان این دو نفر در شخصیت آنها بود. راکفلر مردی بود اجتماعی که تظاهر به صمیمیت میکرد. به هر کس میرسید سلام میداد و تبسم میکرد. ولی شاه کنارهگیر و کمرو بود. ضمناً راکفلر نوعی شوخ طبعی داشت که شاه به کلی فاقد آن بود.[22]
ج: ارتباط سیاسی
در بحبوحة نزدیک انقلاب نلسون راکفلر در مه 1978 میلادی (اردیبهشت و خرداد 1357) به تهران آمد. پیش از آن چند دوره تظاهرات علیه شاه روی داده بود و چند هفته قبل نیز کودتایی به اشاره شورویها در افغانستان روی داده و حکومت را به دست کمونیستها سپرده بود. شاه بدون رودربایستی از راکفلر پرسید آیا این وقایع بدان معنا نیست که آمریکاییها و روسها دنیا را بین خودشان تقسیم کردهاند؟[23] این سؤال ناشی از این توهم بود که شاه، انقلاب را یک توطئه بینالمللی علیه خود میدانست.[24] در ادامه هم که در آتش تنور انقلاب بیشتر دمیده میشد راکفلر در تماس تلفنی با او باقی ماند و پیشنهادهایی برای کمک به او عرضه کرد.[25] از طرف دیگر وقتی اشرف خواهر شاه پس از یک اقامت کوتاه در تهران در تابستان به درخواست برادرش دوباره ایران را ترک کرد و به حال تبعید به آپارتمانش در نیویورک رفت از راکفلرها پرسید آیا میتوانند برای مقابله با تبلیغات شدیدی که علیه شاه میشود کاری بکنند.[26] در پاسخ، نلسون راکفلر تصمیم گرفت که یکی از افراد دم و دستگاه خود را برای کمک به شاه وارد ماجرا کند. وی رابرت آرمائو بود که از این موقع تا مرگ شاه همه کاره شاه حساب میشد و نقشی مثل اسدالله علم در دهه 40 و 50 شمسی را برای شاه ایفاء میکرد. آرمائو یک وکیل تعلیم دیدة روی آورده به چرخة مشاورت در روابط عمومی و متخصص در سیاست و حکومت بود. رشته اصلی آرمایو حقوق کار بود و برای نلسون راکفلر هم به عنوان مشاور روابط کارگری خدمت مینمود. در سالهای زیر بیست سالگی آرمائو نزد راکفلر که در آن زمان فرماندار نیویورک بود در این همه رشته کارآموزی کرد. نزدیکی آرمائو با راکفلر او را با مشکلات شاه آشنا کرد. یکی از روزها زمانی که آرمایو دستهای از رهبران کارگران را برای بحث درباره اختلافات موجود به دفتر راکفلر راهنمایی مینمود. راکفلر به وی اطلاع داد که درست در همان لحظه مذاکره تلفنی با شاه را به اتمام رسانیده بود و شاه نیز با مسایل کارگری خاص خود دست به گریبان بود.[27] خود آرمائو تعریف میکند که در اوت 1978 (مرداد و شهریور 1357) به ملاقات نلسون رفت و او مشغول مکالمة تلفنی بود. میگوید: او با سبک غیرقابل تقلیدش گوشی تلفن را با دست پوشاند و چشمکی زد و گفت این شاه است. بدین ترتیب من بخشی از این مکالمه تلفنی را شنیدم. پس از آنکه راکفلر گوشی را بر زمین گذاشت اظهار نمود که شاه به او گفته که همه اشخاصی که به او نزدیک بودهاند او را ترک نمودهاند. او به کلی تنهاست و حالش خوب نیست. در این هنگام راکفلر افزود مشاهدة تنهایی شاه بسیار غمانگیز است.[28] آرمایو در اوایل ماه نوامبر (آبان 1357) با اشرف در نیویورک دیدار کرد و به وی اظهار کرد برای کمک به شاه نسبتاً دیر شده است. در این بازی ما باید توپ را در هوا برباییم. با این وجود مذاکرهاش با شاهزاده خانم را به راکفلر گزارش کرد و معاون رئیسجمهور سابق پس از مشورت با هنری کیسینجر که او نیز دوست شاه بود از آرمایو خواست که برای یافتن راه خنثی کردن تبلیغات مخالف شاه به ایران برود.[29] در اواخر 1978 آرمایو عازم ایران شد. تصور این که یک متصدی روابط عمومی جوان جمهوریخواه اهل نیویورک قادر باشد تخت و تاج شاه را نجات بدهد خود گویای اعتماد به نفس صنعت روابط عمومی راکفلرهاست.[30]